منشاء جنبش پسامدرنیته
روشن است که معیار انسان امروزی و تلاش او در کتمان و رد حقیقتِ مطلق تبدیل به امری طبیعی شده است. عادلانه است اگر این تفکر را هنجار جدید بنامیم. تاثیر این نوع تفکر یا به اصطلاح "هنجار جدید"، بخش جدا ناپذیری از روحیه و تفکر نسل حاضر است (احتمال زیادی دارد که شما خوانندۀ گرامی هم جزو این گروه کثیر باشید) و میرود تا ذهنیت و تفکر نسلهای آتی را در نیز در برگیرد .
به راستی جامعه امروزی، خواسته یا ناخواسته منعکس کننده این ویژگی بیمارگونه نیز هست. اما علیرغم این احوال، هنوز نگاهی منصفانه و حقیقی (توسط اقلیتی فراموش شده یا به اصطلاح امروزی عقب مانده) به دنیای پیرامون گویای عدم یکپارچگی آن است. این گروه اقلیت همواره صحبت از بُعدی دیگر میکنند، بُعدی که روز به روز برای انسان امروزی ناموزن ترو غریب تر به نظر می آید.
اگر نویسندۀ این مقاله ملزم به دادن نامی شایسته برای دورۀ حاضر باشد (نامی که ممکن است اکثریت خوانندگان با آن موافق باشند) شاید نام "هرج و مرج" به دور از حقیقت نباشد. انسان امروز در بازهای از بردار زمان زیست میکند که غالبا نویسنده را به یاد ضرب المثل قدیمی "سنگ بر روی سنگ بند نمی شود" می اندازد. ضرب المثلی که اشاره به آشفتگی دارد.
چنینی آشفتگی، در تمامی ابعاد بشری اعم از سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و مذهبی مشهود است. اگر شما خواننده گرامی با این دیدگاه آشنا نیستید یا مخالف، متواضعانه از شما دعوت میشود تا با شکیبایی این مقاله را مطالعه فرمایید و در انتها نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
بسیاری از ما (حتی مخالفین و منتقدین این مقوله) نباید منکر این حقیقت باشیم که دنیای پیرامون ما همواره دستخوش تغییر و دگرگونی است. در این راستا، بشریت قدم در برهه ای از زمان گذاشته که هر بخشی از زندگی انسانی را دستخوش تغییر قرار داده است. اما سوال این است، چه عاملی سبب چنین تغییری بنیادی در رفتار و نوع تفکر انسان امروزی گشته؟ بدون شک، در مسیر تاریخ بشر تغییرات گوناگونی جهت و سیستم تفکری انسان را دوباره تعیین و تعریف کرده اند اما دو نقطه عطف در بردار تاریخ به وضوح قابل اشاره هستند و این دو عبارتند از: (1) مدرنیته یا دوران نوین و (2) پسا مدرنیته .
عنوان یا مقوله نخست، تا حدود زیادی به عنوان یک دورۀ تاریخی برای همۀ ما روشن است. اما مقوله دوم عموما فقط مانند یک نامی آشناست؛ نامی شنیده شده اما هنوز ناشناخته. در این مقاله، هدف و تمرکز بر روی مقولۀ پسا مدرنیته خواهد بود و بهانۀ اصلی از این نگاشته، تاثیر پسا مدرنیته بر کلیسای مسیحی است. حقیقتی که بسیاری از مسیحیان، حتی برخی از خادمین و معلمین ایرانی متوجه تاثیرات مخرب آن در کلیسا و حتی ایمان مسیحی نیستند.
"پسا مدرنیته" سهوا به عنوان یک اصطلاح فلسفی شناخته میشود، اما در واقع حرکتی بود که ریشۀ آن را میتوان در رویدادهای قرون گذشته یافت. ایدهال گرایان، برخی از جامعه شناسان و فلاسفه مانند ژاک دریدا ، میشل فوکو و عده ای از الاهی دانان لیبرالی همانند گابریل واهانیان که از بانیان و طرفداران الهیات "مرگ خدا" بودند. آنچه که مسلم است هریک از این متفکرین و فلاسفه به گونهای در تعریف و بسط پسا مدرنیته سهمی داشته اند. البته نباید نقش حیاتی فلاسفه ای نظیر لیوتار ، نیچه که بنیانگزاران شالودۀ این نوع تفکر بودند را فراموش کرد.
اما ابعاد فیزیکی و جنبشی این حرکت در اواسط قرن بیستم (1950) بیشترهویدا شد. زمانی که برخی از عموم متوجه آثاری غریب اما تازه (و مدرن آن زمان) در علم و عرصۀ معماری شدند. این تحول به تدریج در سایر بخشهای علوم انسانی نظیر هنر، ادیبات رخنه کرد و در دنیای لیبرال متفکرین فرانسوی به بلوغ خود رسید.
فلسفهای که امروز به عنوان پسا مدرنیته شناخته شده است، از مسیر و پروسه ای طولانی گذشته و ابعاد گسترده ای از زندگی بشری را تحت تاثیر خود قرار داده است. عمق تاثیرات این جنبش به حدی رسیده که نه تنها تفسیر و مشاهدات متن کتاب مقدس بلکه نحوۀ پاسخ کلیسا به ایماندران را نیز تحت الشعاع منفی خود قرار داده است. امید است در این مقاله به برخی از این مثالهای حقیقی و معاصر بپردازیم. خالی از لطف نیست که در این اثناء با هم نگاهی به اصلاحات پروتستان داشته باشیم، چرا که اصلاحات قرن شانزدهام و حوادث مشتق شده آتی آن تاثیر عمده ای بر روند فوق داشت.
در سالهای آخرین قرن شانزده ام (1598)، جنبش جدیدی در اروپا پا به عرصه اجتماعی گذاشت. حرکتی که بعدها به نام مدرنیته نام گرفت که تا اواخر قرن بیستم (1990) سیر تاریخی آن ادامه یافت. عده ای آن را عصر روشنگری نام نهادند. در این بازۀ زمانی فرهنگ غرب دستخوش تغییراتی بنیادی شد. از جمله تغییرات آن زمان میباید به انقلاب صنعتی و علمی اشاره کرد، همچنین اصلاحات کلیسا توسط اصلاحگران و تولد کلیسای پروتستان. در این دوره، جامعۀ اروپایی میرفت تا تحت تاثیر چنین تحولاتی از یک بعد فئودال به تدریج به سمت دموکراسی گرایش یافت.
در اواخر دهه های قرن بیستم (1980 تا 1990)، جامعه غرب (دانسته یا ندانسته) نیزمیرفت تا پذیرای نوعی نظام فکری جدیدی شود، که بعدها تحت عنوان پست مدرنیته در دنیای آکادمیک و سپس طبقات دیگر معرفی شود. قبل از پرداختن به ویژگی ها این نظام فکری جدید آن زمان، لازم است که نگاهی کوتاه به گذشته دنیای غرب داشته باشیم.
در راستای این مقدمه، میباید به نقش اصطلاحات کلیسا در اروپا اشاره کرد. در این اثناء، یکی از پنج اصل نهضت پروتستان معروف به "فقط کتاب مقدس" ، کتاب مقدس را تنها مرجع اقتدار در مقایسه با پاپ به عنوان مرجع و واسطهای برای درک ارادۀ خداوند معرفی میکرد. به گونهای که مرجعیت پاپ و اقتدار او از دید بسیاری زیر سوال رفت. اما این امر پایانی به چالش کلیسا نبود. اینک سوالی جدید و چالش برانگیز مطرح شد: "چه کسی میباید این پیغام الهی را برای کلیسای مسیح تعبیر نماید؟"
لازم به یادآوری است که در این دوره، کتابمقدس هنوز به حدت و شدت امروزی توسط گروههای سکولار و جماعت لیبرال (به ظاهر مسیحی) مورد حمله قرار نگرفته بود. اما این اوضاع در شرف تغییر بود، تغییراتی که تا به امروز تاثیر منفی آن، کلیسا و مسیحیان را مورد صدمه قرار میدهد. امید است در آیندۀ نزدیک، بحثی پیرامون این معضل در کلیسای ایران بر روی سایت نداگر با شما خوانندگان گرامی به اشتراک گذاشته شود. چرا که به زودی صدای کم رسای برخی از کشیشان و معلمین ایرانی (در پرتو مسیحیت عقلانی و لیبرال غربی یا تجاهلگرا) رساتر خواهد شد تا این تاریخ و رویداد فراموش شده را در حوزۀ کلیسایی ایران باری دیگر احیاء کنند.
فرای برخی از معضلات الهیاتی، لازم است اشارهای به محسنات و تاثیرات مثبت اصطلاحات در حیطۀ جامعه آن زمان کرد. یکی از این محسنات، ارتقاء و نقش تحصیلات بود. تحصیلات مسیحی برای عامۀ مردم تدریجا ممکن میشد. در بخشی از یک کتاب تحت عنوان، "کالوین، الاهی دان، واعظ و معلم" نویسنده اشاره به نارضایتی و عدم موافقت کالوین و لوتر پیرامون کلیسای قرون وسطی میکند. نویسنده در ادامه منعکس کننده خواست قلبی این دو الاهی دان در فراهم نمودن امکانات تحصیل برای هر مسیحی در جامعه میکند تا هر شخصی قادر به مطالعه و درک کتب مقدسه باشد.
طبیعتا مانند هر نوع حرکت دیگری، عناصر موجود در این معادله اجتماعی به نوعی هویدا گشت. بدین مفهوم که در سالهای آتی، گروهی کتاب مقدس را با دیدی انتقادی مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند (دیدی مادی و انسانی) به طوریکه آموزۀ مقدس تثلیث و شخصیت و زندگی عیسای تاریخی را زیر سوال بردند. نکته جالب و اما ناعادلانه در این روند کنار گذاشتن کتاب مقدس بود و استناد به منابع انسانی و محدود در رد و نفی کلام خدا (2 پادشاهان 15:17، اشعیاء 4:1، تثنیه 15:32-18).
در این راستا، گروهی دیگر تحت عنوان خداباور یا دئیستها وارد صحنه شد. این گروه متشکل از شخصیتهایی مانند جیمز وات و توماس جفرسون بود. در اذهان این گروه خدا، به عنوان خالق پذیرفته میشد اما خدایی که خلقت خود را ترک کرده بود. خدای تعریف شده در این فلسفه، فاقد هر گونه رابطه با مخلوق یا مکاشفه برای انسان بود. حرکتی که بعدها تکامل یافت و تبدیل به فلسفهای الحادی (انکار وجود خدا) شد.
یک نتیجه گیری کلی تا این بخش منعکس کننده این حقیقت است که مدرنیته و روشنفکران آن زمان، هسته و محور اصلی اعتقاد خود را در فراهم نمودن استدلال و برهان یابی یافته بودند. اعتقاد بر این بود که هر گونه چالش اعم از نوع سیاسی، اجتماعی و اخلاقی قابل حل و پاسخگویی است و این امر فقط و فقط در پرتو منطق و برهان ممکن است. بالطبع کتاب مقدس (یهود و مسیحی) در اذهان برخی از معتقدین این دوره فاقد هر گونه پاسخی برای انسان متفکر و روشنگر بود.
Philip Vollmer, James I. Good, and William Henry Roberts, John Calvin, Theologian, Preacher, Educator, Statesman (Richmond, VA: Presbyterian Committee of Publication, 1909), 100
گروهی متشکل از اعضای سابق فعال در کلیسای انجیلی مشایخی ایران که بعد از مهاجرت به غرب با رصد روایت حاکم بر آموزهها و تعالیم کلیسای پروتستان فارسیزبان خارج از ایران، درصدد برآمدند تا با ارائه مطالب، نوشتهها اعم از نگارش یا ترجمه و تعالیم مبتنی بر کتابمقدس بستری را فراهم کنند تا نقشی هدایتگر و اصلاحگرانه برای کلیسای امروز و آینده در دنیای فارسیزبان باشند ...