صفحه نخست / دفاعیات / پاننتئیسم

پاننتئیسم



در بخش اول از سری مقالاتِ مسیحِ کیهانی، به چند ویژگی از آموزه‌های این فلسفه اشاره شد. یکی از مفاهیم بنیادی در این فلسفه، تفکرِ پانتئیسم یا همه‌خدایی (Pantheism) بود. اعتقادی مبتنی بر این که خداوند همه چیز است، و همه چیز در پیرامون ما الاهی است. بی تردید بسیاری از خوانندگان با مفاهیم این فلسفۀ کهنه آشنا هستند. سابقه و تاریخ این تفکر به قرون یازده تا سیزده میلادی برمی‌گردد. در آن قرون برخی از الاهیدانان کلیسایِ کاتولیک گرایش و علاقۀ خاصی به اعتقادات ناستیک (Gnosticism)  را از خود بروز دادند. یکی از مشهورترین این افراد مایستر اکهارت  (Meister Eckhart)  بود که تاکید بر ابعاد عرفانی ایمانی خود داشت. گرایش و نوآوری اکهارت در کلیسای کاتولیک سبب توجه و عُجب برخی شد، چنانکه در سال ۱۳۲۵ هیئتی از رهبران کلیسای کاتولیک (شاخۀ دومینیکن) نسبت به آموزه و تعلیمات اکهارت ابراز نگرانی کردند.  پس از مطرح شدن ایرادات و اتهامات گوناگون و یک سلسله نشست و گفتگو، نبردی الاهیاتی مابین طرفین آغاز شد. این اتهامات و دفاعیات در بین طرفین تا زمان مرگ اکهارت در سال ۱۳۲۸ ادامه یافت. تحقیقات پیرامون نوشته‌های اکهارت حتی پس از مرگ او ادامه یافت و  حکم بدعت پس از مرگِ (طبیعی) او اعلام شد. در مجموع،  می توان گفت که از دیدگاه و نقطه نظر یک پانتئیست، جهان پیرامون نامحدود و الاهی است و طبیعت به شکلی مستقل و به خودیِ خود وجود دارد. امروزه نیز در جهان غرب، این تفکر در شکل و فرم های متفاوتی تجلی یافته است. 

اخیرا در یکی از  روزنامه های  وابسته به کلیسای کاتولیک موسوم به روزنامۀ رودآیلند (Rhode Island Catholic) مقاله ای  تحت عنوان «بدعتِ، همه چیز خدا، و خدا همه چیز» در پاسخ به آموزه های یکی از هواداران و مبلغینِ مسیح کیهانی (آقای متیو فاکس) چنین نوشت: "متیو فاکس مبلغ و استاد دینِ نوینِ معنویتِ عصرِ نو، یک پانتئیست است. از یک سو، او خالق و جهان را همسان و همانند می‌داند و از سوی دیگر، علیرغم تاکید بر وجود خدا، متعالی بودن او را نادیده می‌گیرد." پدر ژوزف لِنون نویسندۀ مقاله در ادامه می نویسد: "پانتئیسم (یا فلسفۀ همه خدایی)  تاکید بر الاهی بودن همه چیز دارد و هر آنچه که وجود دارد بخشی از خداوند است. من و شما  نیز جرقه‌ای از آتش الاهی هستیم، به ادعای این تفکر، هر انسان قطره‌ای از آن وجود الاهی است. اما، این تفکر محدود به بشر نیست. گوزن‌ها، سگ‌ها، دلفین‌ها، موش‌ها، کرم‌ها، حشرات، علف هرز، گل‌ها، خورشید، ماه، کهکشان، سنگ‌ها، ذرات شن همه و همه بخشی از خداوند هستند." 

یادآوری این که آقای متیو فاکس (Matthew Fox) کشیش سابق و اخراجی کلیسای کاتولیک بوده است که امروزه در نقش مبشر و واعظ فلسفۀ مسیح کیهانی در کلیسای اسقفی به این فلسفه قرن بیست می پردازد.

 

خدافراگیردانی یا پاننتئیسم

در این بخش به یکی دیگر از آموزه های مسیح کیهانی، تحت عنوان پاننتئیسم (Panentheism) خواهیم پرداخت.  امید است با اشاره به وجه دیگری از  آموزه‌های مسیح کیهانی خواننده درک روشن‌تری از جهان بینی این فلسفه را کسب کند. در سطور ذیل به تاریخ و سپس فلسفۀ خدافراگیردانی (همان پاننتئیسم)  از نقطه نظر «خداباوری کلاسیک» (Classical Theism)  خواهیم پرداخت.  شالودۀ تفکرِ خدافراگیردانی منجر به اختراع الاهیاتی نو شد. الاهیاتی نو و خدایی نو که به مبحث «آن دیگر خدایِ فلاسفه» (The Other God of the Philosophers) مشهور شد. این خدایِ فلاسفه می‌رفت تا خدای مسیح کیهانی نیز باشد.
 
تاریخچه

در ۲۳ نوامبر ۱۶۵۴، دانشمند مشهور بِلِیز پاسکال پس از تجربه‌ای روحانی (و غیر منتظره) که مسیر تفکر و جهان بینی او را برای همیشه دستخوش تغییر قرار داد، اقدام به نگارش مطلبی کرد. امروز این دست‌نوشته در قالب کتابی تحت عنوان «تأملات و سایر نوشتجات» "Pensées and Other Writings" موجود است. 
به عبارتی، مطلب (essay) نگاشته شده هشداری دربارۀ سِیر تفکر نُخبگان و اساتید اروپا در قرن هفده را منعکس می کرد. مطلب حاوی هشداری بود که خبر از تغییر چالش برانگیزی می داد.  پاسکال معتقد بود که "خدای ابراهیم، اسحاق، و یعقوب" در شرف جاگزینی با  «خدای فلاسفه» است.  آنچه که امروزه به عنوان یک اصل اعتقادی در بین بسیاری از فلاسفه در حوزۀ آکادمیک پذیرفته شده است.  مخاطبینِ پاسکال روشنفکرانِ عصرِ روشنگری (Enlightenment) بودند که مکاشفۀ کتاب‌مقدس و خدای سنت یهودی-مسیحی را مردود می شمردند.

افرادی چون باروخ اِسپینوزا (Baruch Spinoza) از قشرِ فرهیخته که وجود خدا را رد نمی کردند اما معتقد به خدایی دیگر بودند.  این گروه از روشنفکران (لیبرال قرن ۱۷ و ۱۸) اقدام به تدوین الاهیاتی نو، الاهیاتی مبتنی بر برهان بشری به دور از مکاشفه و مفاهیم ماورالطبیعه کردند. این طبقه از نُخبگان، در پرتو چنین تفکری روش استنتاجی خود  را به دو گزینه محدود کردند:

کنارگذاردن کتاب مقدس، به این معنی که نیازی به کتاب مقدس (عهد عتیق و عهد جدید) نیست.
یا اعمالِ تفسیری به کتاب‌مقدس با کنار گذاردن مقولۀ خداوند و نجات.


راهکرد نخست، محتویات و پیام کلام خداوند را قویا و عملا مردود می شناخت و مدعی بود که بشر امروز (معاصر) به هیچوجه نیازی به آن ندارد.  گروهی دوم از روشنفکران، به گونه علاقه ای به کتاب مقدس داشته اما، برای آنان مقولۀ نجات و مفهوم رستگاری انسان توسط خدا را در برهان انسانی قابل گنجایش نمی دیدند. آنچه که در زبان آکادمیک به عنوان تفکر مدرن مسیحی (Modern Christian Thought) اشاره می شود. تفکری که به قدرت و قوت خویش در بخش آکادمیک و حتی کلیسای امروزی به همزیستی خویش با دیگر قشرها ادامه می دهد. بشرِ مدرن اینک قدم به بازه‌ای از تاریخ گذارده بود که خدایان فلاسفه را در تناقض با خدایِ ابراهیم، اسحاق، یعقوب و عیسای مسیح می‌یافت. عامل عمده در این تناقض پیرامون اعتقاد یهودی-مسیحی در توصیف صفات و شخصیت خداوند، و پذیرشِ رستگاری بشر از طریق اسرائیل، به وساطت عیسای مسیح بود. زمان مقتضی برای تغییر و انتساب عناوین جدیدی رسیده بود؛  پس از پاسکال بسیاری از فلاسفه  (در مسیر مخالفت با پاسکال) «خدای فلاسفه» را به عنوان «خداباوری کلاسیک» معرفی کردند. برای آن نخبگان، آن خدایِ مدرن می‌بایست جانشین تفکر سنتی خداشناسی می‌شد.  عملا، خداشناسی سنتی (کلاسیک) در پروسۀ تغییر بود تا هویت تازه و تعریفی نو را برای نسل حاضر آن زمان و نسل‌های آتی به ارمغان آورد. یادآوری این نکته حیاتی است که برای غالبِ یهودیان و مسیحیان آموزۀ خدا از ابتدای تاریخ تا قرنِ بیستم از مفهوم متفاوتی برخوردار بوده است.  در تفکر و اعتقاد قلبی یک خداباور، خداباوری سنتی تعریف ذیل را داشته است:
 
خداوند به ذات مطلق، بی‌نیاز، ابدی، متعالی، و دانای مطلق، خدای حی، و فاقد هر گونه محدودیت است. او نیازمندِ جهان نیست. اما، خداوند به اراده و خواست خویش جهان و هستی را از هیچ چیز آفرید و آن را برپا و پویا نگاه می‌دارد.  خدایی همه جا حاضر به این معنی که به شکلی ماورای طبیعه پیوسته و دائم حضور دارد. مخلوقات را زندگی و توانایی می‌بخشد. او پیوسته حاضر، قادر در حوزۀ زیستی موجودات و رخدادهای تاریخ بشری است. اراده و حکمت ازلی او تاثیر گذار بر موجودات و حیات آنان است. اما، خداوند به ذات مقتدر و تغییر ناپذیر است. فارغ و مستقل از جهان و هستی است. این خدا محدود و تاثیرپذیر از کمیتِ زمان نیست، به همان گونه که هیچ عنصر و پدیده‌ای بر او دخل و تصرفی ندارد. به عبارتی، خداشناسی کلاسیک تایید می کند که خدا حتی در رابطه‌اش با جهانِ خلقت تابع و تاثیر پذیر نیست. باید افزود این خداشناسی برخاسته از آموزه‌ای پیچیده است که نتیجۀ کار و زحمات افراد برجسته‌ای چون آگوستین (Augustine of Hippo)، آنسلم (Anselm of Canterbury)،  توماس آکویناس (Thomas Aquinas) و بزرگانی از کلیسای شرق تا مردانی که اصلاحات کلیسا را رهبری کردند.

نقطۀ عطف و مشترک در تفکر و کار این افراد در یک جمله خلاصه می شود: «خداشناسی کلاسیک خدایی را معرفی می‌کند که محدود و منوط به برهان و عقل نیست زیرا آن خدا به شکل ماورای الطبیعه‌ای قدم به تاریخ بشری و با او ارتباط داشته و دارد.» باید افزود که  یهودی و مسلمان (الاهیات یهودی و اسلامی) نیز دیدگاه مشابه و همسانی با خداشناسی کلاسیک دارند.

در مقابل این تفکر، دیدگاه بخش قابل‌توجهی از فلاسفه و الاهیدانانی که معتقد به آن خدای جدید بودند، تعریف و مفهوم دیگری را برای آن خدا تشریح می‌کردند.  برای این طبقه از متفکرین، خدای فلاسفه، همان خدایِ خداشناسی کلاسیک است.  هرچند در ظاهر صفات اخیر تفاوت فاحشی با تفکر اولیه و سنتی ندارد اما این گروه از متفکرین خداشناسی سنتی را مغایر با کتاب‌مقدس و فلسفه می‌دانستند چرا که در قاموس برهان و منطق بشری "ماورا الطبیعه" جایی نداشت. با گذشت زمان، تعداد منتقدین و مخالفان خدای فلاسفه فزونی یافت و برخی آن را  به چالش دعوت کردند. فلاسفه‌ای چون هِگل (Georg Wilhelm Friedrich Hegel) ، فردریش شلینگ (Friedrich Wilhelm Joseph Schelling)، آنری برگسون (Henri Bergson)، و برخی دیگر تئوری الاهیات بسط الاهی (Theology of Divine Development) را مطرح کردند.

در مقابل، در نیمۀ اول قرن بیست، کشیش کاتولیک تیلارد دی شاردون (بانی و طراح مسیح کیهانی) و خاخام یهودی مارتین بوبِر (Martin Buber) نیز فلسفۀ جدیدی را پایه گذاری کردند. در نیمۀ دوم همان قرن، گویی گرایشی عمومی در بین فلاسفه در ساخت و پرداخت فلسفه‌های نوین بودند،  به طوری که هر دو قشر مسیحی و غیرمسیحی اقدام به ساخت و پرداخت خدایی کردند که در حوزۀ زمان با مخلوق خود در ارتباط و متاثر از او بودند. 


فلاسفه ای چون ریچارد سوینبرن (Richard Swinburne)، نیکلاس ولتِراستورف (Nicholas Wolterstorff)، و ویلیام لِین کِریگ (William Lane Craig) از معتقدین الاهیات آرمنین یا آرمینوسی (Arminianism)  مناظره در بین اونجلیکال‌ها را تشویق و ترغیب کردند. محور مباحث اخیر حول توانایی خداوند در  پیشدانی یا عدم پیشدانی بودند که به خداباوری آزاد  (Open -Theism or Free-will Theism) معرفی می‌شود. به زبان ساده، خداوند در مواقعی قادر به درک از آینده نیست و این "خدا" در بردار زمان نیاز به کسب اطلاعات و اندوختن تجربه است. لازم به تذکر است که الاهیات اصلاحات (Reformed Theology) چنین تعلیمی را مردود می شمارد. در آینده تلاش خواهیم کرد به این مقوله و دلایل کتاب مقدسی آن را با خوانندگان علاقمند به اشتراک بگذاریم.  تا این قسمت موضع اعتقادی و فلسفی فلاسفۀ قرن بیست را مورد کنکاش قرار دادیم. در این بخش، تلاش خواهیم کرد تا حول مقولۀ خدافراگیردانی (Panenthiesim)  تمرکز کنیم. 

در مقالۀ نخست خواندیم که از دیدگاهِ الاهیاتِ کاتولیک، فزونی فیضِ خداوند در اندیشۀ انسانی او را به درجه ای از جلال می رساند که ادارکی مستقیم و بی‌واسطه با سرشت الاهی را ممکن می سازد. اگر چه این تفکر برخاسته از فلسفۀ نوافلاطونی  (Neoplatonic)  بود اما نفوذ و تاثیرگذاری فلسفۀ هنری بِرگسون بر تفکر و عقاید تیلارد شکل تازه‌ای به آن بخشیده بود. در قرن بیست، تیلارد بیش از هر شخص پانتئیستِ دیگر زمان خود شهرت یافته بود. ماورای حوزۀ آکادمیک الاهیات و دایرۀ نخبگان آن زمان  جهان بینی وی تبدیل به نسیم الهام بخشی برای نیروهای پیشگرایِ (لیبرال و چپ) کلیسایِ کاتولیک، به طور خاص، پس از شورای دوم واتیکان شده بود. قطب پیشگرای کلیسای کاتولیک یا به عبارتی قطب لیبرال آن (همتای آن، کلیسای لیبرال اونجلیکال و پروتستان) با گرایش الاهیات رهایی‌بخش (Liberation Theology)، الاهیات فمینیست (Feminist Theology)، و بوم‌خداشناسی (Ecological Theology) شالوده و اساس خود را بر چارچوب پاننتئیسم مستحکم کرد.  زیرا که امکان همزیستی این گونه الاهیات مدرن تنها در بطن تفکر خدافراگیرانی (پاننتئیسم) ممکن بود. اما، اعتبار و شهرت تیلارد بیش از هر چیزی مدیون عادی سازی در روابط با سایر ادیان (Interreligious and non-Christian) بود. بالطبع، ایجاد روابط مطلوب و حسنه با سایر ادیان می‌توانست امری نیکو باشد. اما،  او آن را تا حد مزدوج کردن و عادی سازی ازدواج بین ادیان پیش برد. برای بسیاری از معتقدین به فلسفۀ مسیح کیهانی ازدواج یک مسیحی با افراد از سایر ادیان از قبیل اسلام، یهود، و غیره عملا اقدامی مثبت و قابل تحسین محسوب می‌شود (امری معمول در بین برخی از کشیشان ایرانی پروتستان ایرانیِ ساکن غرب ).  پس هدف عمدۀ تیلارد و هوادارانش (تا به امروز) تعریف و پایه گذاری مدلی برای تلفیق و یک پارچه کردن همۀ ادیان و ایجاد یک واحد مشترک و معنوی مطابق با جهان بینی پست مدرنیته (Postmodernity) است.  این حرکت از سوی سازمان ملل نیز مورد تایید و حمایت قابل توجهی قرار گرفت به گونه‌ای که در سال ۱۹۸۴، سازمان ملل کنفرانسی تحت عنوان "گردهمایی تیلارد" برپا کرد. 


متیو فاکس (Matthew Fox) ، واعظ و مبلغ مسیح کیهانی در نقل قول از یک الاهیدان تعمیدی و عرفان‌گرا (و همرزم دکتر مارتین لوتر کینک) به نام هاوارد تارمن (Howard Washington Thurman) چنین می نویسد: «به اعتقاد من، در حضور خداوند نه مرد و نه زن، نه سفید و نه سیاه، نه یهودی، نه پروتستان، نه کاتولیک، نه هندو، نه بودایی و نه مسلمان  ارزشی دارد بلکه تنها روح انسانی است که به سرشت اولیۀ خود برگشته است.»  آنچه که معتقدین به فلسفۀ مسیح کیهانی نیاز به یادآوری دارند، دستور (نه پیشنهاد) روشنِ روح خدا به کلیسا، خدام و اعضای  آن است. در رسالۀ دوم قرنتیان پولس رسول می نویسد:
 
"با بی‌ایمانان پیوند و همبستگی نداشته باشید. آیا می‌تواند بین پاکی و گناه پیوندی باشد؟ آیا نور و تاریکی با یکدیگر ارتباطی دارند؟یا بین مسیح و شیطان توافقی وجود دارد؟ آیا بین یک ایماندار و بی‌ایمان وجه اشتراکی هست؟ یا می‌توان معبد خدا را با بتخانه یکی دانست؟ زیرا شما معبدی زنده هستید و خدا در شما ساکن است! چنانکه او فرموده است: من در ایشان ساکن خواهم شد و در میانشان اقامت خواهم گزید، و من خدای آنان خواهم بود و ایشان قوم من." (دوم قرنتیان ۶ : ۱۴ تا ۱۶)
 
یکی دیگر از چهرهای مشهور و سلبیرتی امروز هواداران مسیح کیهانی، کشیش لیبرالِ کلیسای کاتولیک پدر ریچرد رُور (مردود شناخته شده از زوایۀ دید برخی از کاتولیک‌ها) طی نطقی در انجمن کشیشان کاتولیک ایالات متحده، چنین گفت: "کتاب مقدس ممکن است از نقطه نظر الاهیاتی بی نقص باشد، اما از نظر تاریخی، علمی، فرهنگی ... از نخست تا انتها مملو از  تناقضات است." اما، چگونه می توان ازدواج یک مسیحی (ایماندار) با یک یهود، بودایی، و یا یک مسلمان، یا حتی یک فرد موسوم به مسیحی (و فاقد ایمان) را  توجیه پذیر قلمداد کرد؟ (نک. اول قرنتیان ۵ : ۹ - ۱۱)، یا چگونه فردی در مقام و لباس روحانیت مسیحی کلام خدا را  به صراحت رد کند؟ 
بی تردید آنچه که چالش فوق را سبب شده عدم آشنایی با کتاب مقدس یا نوع تفسیر نیست. بلکه، نگاه و اعتقاد فرودستانۀ معتقدین این فلسفه به کتاب مقدس است. نگاه فرودستانه‌ای که ریشه خاستگاه آن در دگرگونی و تغییرات ناهنجار آموزه‌های کلیسا بود. اما خاستگاه و ریشۀ این تفکر مخرب و کذب از کجا سرچشمه گرفت؟
 
الاهیات و تفکر تیلارد دشاردون  

گرایش فلسفی و الاهیاتی تیلارد دشاردون در چارچوب تفکر ژزوئیت شکل گرفت اما شکل گیری اعتقادات او همواره به موازات آموزه های ژروئیت نبود. تضاد حاضر بین اعتقادات مدرسۀ الاهیاتی ژوزئیت در مقایسه با مطالعات دشاردون در زمینۀ فسیل شناسی و بیولوژی تکامل شکاف ژرفی را ایجاد کرده بود. بَدو آشنایی دشاردون با  تعلیمات بِرگسون پیرامون تکامل خلاق (Creative Evolution)  او را در پذیرش تکامل کیهانی مرعوب ساخت. این انحراف او را به نوعی معتقدِ کاتولیک تبدیل کرد که برای او عشق کیهانی و تجربه عرفانی آن به منزلۀ نقطۀ عطفِ تکاملِ انسان و نیروی زندگی بخش الاهی محسوب شد. دیدگاه مدرن تیلارد تکامل جهان را در راستای رسیدن به حیات تعبیر و تفسیر کرد، حیاتی در امتداد تفکر انسانی به منظور ایجاد وحدانیت کیهانیِ عشق که به تعریف وی منتهی به دستیابی به اوج (وحدانیت با مسیح - Omega Point) می گشت.

در زبان خاص او  پیدایش کیهانی را یک پروسه تعریف می کرد. پروسه ای که از فرآیندی زایشی (Biogenesis)  آعاز گشته و به ظهور شکل هوشمندانه‌ای در زندگی (Noogenesis) منتهی می‌شود  و سپس به حضور پویای خالق در تکامل (Christogenesis)  منتهی می شود. تیلارد غالبا خود را به عنوان یک "مسیحی پانتئیسم" معرفی می‌کرد در حالی که سایر اشکال پانتئیسم (Pantheism) و یگانه انگاری (Monism) را پذیرا نبود. از نقظه نظر وی، ادغام خالق با طبیعت و تلفیق طبیعت در خالق صحیح نیست زیرا هر دو تفکر منجر به حذفِ عشق می‌شوند. نسخۀ جدید پانتئیسم مبتنی بر تعریف تیلارد،  یک پانتئیسم مسیح گونه با هدفِ رد تلفیق وجود (خالق) با موجود (طبیعت) اما مبتنی بر عشق بود.  

او می‌نویسد: "به روشنی، مسیحیت به دلیل حُسن ساختار ذاتی آن همواره قدم در جهت تعادل روح اتحاد و هم نهادینگی می‌گذارد.» او سپس ادامه می دهد: «در انتها، خداوند در قدم به فضایی از نیکویی می گذارد. شکوه خاص و متمایزِ پانتیسمِ در چنین موقعیتی ماهیتِ پیغامِ مسیح را متجلی می کند." تیلارد در کتابی دیگر تحت عنوان "The Human Phenomenon" اعتقاد خود را این گونه بیان می‌کند، "پدیدۀ بشری، شکل حقیقی پانتئیسم و مطلقا مشروعی است. از آنجایی که عناصر انعکاسی جهان در واقع الهی (God becomng all) هستند، اما با  روندی متمایز و ارتباط بخش از عشق (God all in all) و این اساساً ارتدکس و مسیحی است."


نتیجه گیری

تیلارد عملا یک پانتیست است زیرا که تفکر ساخته و پرداختۀ او تحتِ عنوانِ "پانتیسمِ تمایز یافته"  (Pantheism of differentiation)  مشمول فلسفۀ وجودی هر چیزی در یک وجود عظیم‌تر است. بنا بر اعتقاد او مبتنی بر عرفانِ وحدت، مخلوقات متمایز از خالق هستند اما، آن مخلوقات، مخلوقاتی هستند که در شرف وحدانیت با آن وحدت‌گرا (خالق) می‌باشند.  به اعتقاد وی، تمام مخلوقات در کیهان، نه تنها بشر موجوداتی حقیقی متمایز از خالق، بلکه موجوداتی دگرگون شده هستند که از یک وضعیت (ناخودآگاه) به یک وضیعت (آگاه) نائل می شوند که در آینده ملحق به آن مسیح کیهانی خواهند شد.  پس اعتقاد مسیح کیهانی، در جرگۀ  الاهیات فرآیندی (Process Theology)، قرار می گیرد. پاننتئیسم ذاتا ترکیبی از خداباوری کلاسیک و خدافراگیردانی است. این آموزه در حالی که خدا را ماورای جهان معرفی تعریف می کند، جهان را در درون خدا  می بیند. پاننتئیسم معتقد است که خالق زمین و آسمان تاثیرپذیر از  جهان است. به این مفهوم که تاثیر پذیری خداوند تابعی از رویدادها و اتفاقات در جهان هستی است. تغییراتی که  او را تغییر می دهند. با رشد انسان،  خداوند نیز بر علم و تجربۀ خود افزونی می بخشد. این نوع تفکر و فلسفه بدون شک کتاب مقدسی نیست، به عبارتی خدا، خالق زمین و آسمان را به انسان تشبیه می کند.

در رسالۀ رومیان، پولس به سادگی یادآور می شود که "زهی عمق دولتمندی و حکمت و علم خدا! چقدر بعید از غوررسی است احکام او و فوق از کاوش است طریق‌های وی!  زیرا کیست که رأی خداوند را دانسته باشد؟ یا کِه مشیر او شده؟" (رومیان ۱۱ : ۳۳ تا ۳۴) و در عهد عتیق، ایوب در درک روشن تری از خداوند و خالق خود می گوید: "زیرا كه‌ او تا كرانه‌های‌ زمین‌ می‌نگرد و آنچه‌ را كه‌ زیر تمامی‌ آسمان‌ است‌ می‌بیند." (ایوب ۲۸ : ۲۴).

 

ضمیمه:


 در کلیپ کوتاه ذیل، کشیش کاتولیک (معتقد به الاهیات چپ و لیبرال) کلام خداوند را خدشه دار معرفی میکند:  

برای مشاهده، اینجا کلیک کنید.

 

#نداگر




گروهی متشکل از اعضای سابق فعال در کلیسای انجیلی مشایخی ایران که بعد از مهاجرت به غرب با رصد روایت حاکم بر آموزه‌ها و تعالیم کلیسای پروتستان فارسی‌زبان خارج از ایران، درصدد برآمدند تا با ارائه مطالب، نوشته‌ها اعم از نگارش یا ترجمه و تعالیم مبتنی بر کتاب‌مقدس بستری را فراهم کنند تا نقشی هدایتگر و اصلاح‌گرانه برای کلیسای امروز و آینده در دنیای فارسی‌زبان باشند ...

 

رفتن به بالا