در مسیر تاریخ دو هزار سالۀ کلیسا، بیتردید یکی از بحث انگیزترین پرسشها همواره درک هویتِ عیسای مسیح بوده است. اگر چه ایمانداران راستین دیدگاه متفاوتی پیرو آموزۀ مسیحی شناسی (Christology) دارند اما گفتمان فوق پس از گذشت بیست و یک قرن همواره در حوزۀ سکولار و لیبرالِ مسیحی همچنان مورد بحث و جدل بوده و هست. در راستای این تلاش، نظریههای متعددی در ابعاد گوناگون آکادمیک مطرح میشوند. در دو سال گذشته، بخش کوچکی از کلیسای ایرانی با دیدگاه جدیدی (البته دستِ کم جدید برای اذهان رهبران ایرانی) روبرو شده است. نظریه و اعتقادی مدرن که موجب واکنشهای تندی از سوی برخی، و بیاعتنایی از طرف گروهی دیگر شده است. در این مقاله، هدف مروری بر مفهوم «مسیح کیهانی» است. اما، این مرور در ابتدای امر میطلبد که ما دوباره به تاریخ تفکر کلیسا نگاهی بیندازیم تا با ریشههای این نگاه که مسیح همگانی و جهانشمولی که این روزها نام مسیح کیهانی به خود گرفته آشنا شویم.
در قرن اول میلادی، گرایش بسیاری به مسیح و آموزههای او ریشه در براهین و دلایل گوناگونی داشت. گرایش و شیفتگی به مسیح یا آنچه تفکر و فلسفۀ مسیحگونه بود بسیاری را به پیروان آن «راه یگانه» تشویق کرد. به عبارتی، آنچه که امروز به عنوانِ مسیحیت راستین پذیرفته و شناخته میشود، تعریف روشنی نداشت. ماورای رسولان مسیح و کلیسای اولیه، گروههای متفاوتی در قرون اول تا سوم میلادی، مدعی ایمان و داشتن رسالتی الاهی شده بودند و هر یک از این جنبشها و نحلههای فکری خود را مسیحی معرفی میکردند. گروههایی چون مسیحیان از زمینۀ یهودی تحت نام شریعتگرایان (نک. به غلاطیان باب دوم، اعمال رسولان باب پانزده)؛ مسیحیانی که به تثلیث باور نداشتند یا غیرتثلیثیها، مسیحیان گنوسی یا ناسیتکها و دیگر بدعتهای متدوال در آن زمان.
هدف از اشاره به تاریخ قرن اول کلیسا فراهمسازی بستری فکری برای خوانندگان به منظور مقایسۀ شواهد تاریخی، رویدادهای مطرح شده در کتابمقدس، و آن چیزی است که اخیرا پیرامون مسیح کیهانی مورد بحث قرار گرفته است. امید نگارنده این است که با عنایت به توضیحات آمده در متن حاضر و تاثیر نفوذ برخی از جنبشهای فوق، خواننده در مسیر تصمیم گیری نهایی خود شواهد روشن، منطقی و قابل قبولی را دریافت کند. بالطبع، بخش قابل توجهی این مقاله از خاستگاه گروه سوم یا ناستیکها برمیآید. در برخی اذهان، فلسفۀ ناسیتکی عموما و سهوا به عنوان یک مکتب مسیحی محسوب میشود که در سطور بعدی مختصرا به آن اشاره خواهیم کرد. اما، اهمیت تاریخی این فلسفه بسیار گستردهتر است و تمایز و درک صحیح آن ما را در درک منشأ مسیحیت و تاریخ اولیۀ کلیسا نیز یاری خواهد کرد. دیدگاه ناستیکی یک جنبش مذهبی در جستجو برای روشنگری به منظور ارتقای مقام فرد در درک به اصطلاح «رستگاری» است. ارکان آن مبتنی بر ابعاد متعددی چون روانشناسی روح، عرفان برای شناخت منشاء حیات، و درک حقایق مربوط به پایان جهان یا آخرتشناسی است. معتقدین به فلسفه آن را مشابه به آنچه مسیحیت اولیه بوده تشبیه میکنند. همانطور که در روند این مقاله خواهیم دید عقاید ناستیکی مملو از تخیلات، احساسات و واکنشهای ذهنی است.
ریچِرد رُور (Richard Rohr) یکی از هواداران نوینِ فلسفۀ مسیحی کیهانی است (بسیاری از شبانان و سخنگویان کلیسای ایرانی از روی عدم آگاهی او را بنیانگذار و مغز متفکر این فلسفه معرفی کردند). رُور از آن واکنش درون خیز و محرک درونی بشری در کتاب خود تحت عنوان «مسیح کیهانی یا جهانی» (The Universal Christ) قویا حمایت می کند. او مینویسد: «اگر فکر میکنید من بر تجربۀ شخصی قویا تاکید دارم کافی است دو شخصیت کتاب مقدس چون عیسی و پولس را الگو قرار دهید که با اعتماد بر تجربۀ شخصی و ذهنی خداوند را درک کردند، یعنی چیزی خلاف عرف.» (صفحۀ 116). او سپس در ادامه می نویسد: «همان تجربۀ شخصی پولس بود که او را در مقابل پطرس، نخستین پاپ کلیسا به مقاومت و چالش دعوت کرد.» (غلاطیان 2 : 11- 13)
تلاش خواهیم کرد به چنین گزارههای غیرمسیحی و عرفانی اما مورد تایید هواداران مسیح کیهانی در بخش بعدی مقاله بپردازیم. اما، در این مقطع تنها به این نکته اشاره خواهیم کرد که در حوزۀ ایمان مسیحی و برای فرد مسیحی دسترسی به خداوند به واسطۀ اتحاد ما با مسیح مقدور است. این دسترسی و مجوز فاقد هر گونه خاستگاه انسانی است. رابطهای عاری از هرگونه فقدان هویتی در فرد و در اشتراک با مسیح مصلوب شده است. معضل تعلیمی آقای ریچرد رٌور ریشه در سُنتِ الاهیاتِ کلیسایِ کاتولیک روم دارد که فیلسوف و الاهیدان شهیر کاتولیک تاماس آکویناس (Thomas Aquinas) چنین شکلی از تعلیم عرفانی را در قالب «دیدگاه سعادتمندانه» یا به انگلیسی Beatific vision مطرح کرده بود. منظور از این اصطلاح، اشاره به والاترین نوع ارتباط شخص خداوند با یک فرد دارد. بر اساس اعتقاد کاتولیک روم (و کلیسای شرق) فرد برخوردار شده از این ارتباط الاهی به عنوان شخصی رستگار از جامعۀ بشری وارد جماعت مقدسین شده و به رستگاری مطلق نائل میشود.
از نقطه نظر الاهیات کلیسای کاتولیک، هنگامی که اندیشه و عقل طبیعی انسان از فیض خداوند مملو میشود، فرد قادر به اخذ و نائل آمدن به درجه ای از جلال است که او در رابطهای ادارکی مستقیم و بیواسطه با سرشت الاهی قرار میگیرد. البته شایان ذکر است که هرمان باوینک (الاهیدان هلندی، Herman Bavinck) و دکتر واس (الاهیدان امریکایی هلندی تبار، Geerhardus Vos)، هر دو آن را برخاسته و مرتبط با فلسفۀ نوافلاطونی (Neoplatonic) میدانند. در واقع آنان، این اعتقاد را نسخۀ منحرف افلاطونیگرایی نوین خطاب کردهاند.
مرجع و تاریخ عیسای تاریخی چیست؟
اصرار قطب لیبرال در ارائه و معرفی تعریفی نو و مهیج از شخصیتِ عیسایِ مسیح، منجربه ابداع اصطلاحات و واژگانِ خاصی شد. واژگانی چون «عیسای تاریخی» که در تاریخ معاصر حتی درحوزۀ الاهیات و دنیای دانشگاهی مسیحی رخنه کرد و تاثیرات خاص خود را در پی داشته است. اعتقادی که منجر به ایجاد نگاهی فرودستانه نسبت به کتابمقدس شد. پذیرش چنین تفکر و دیدگاهی مشوق برخی از مسیحیان در شناختی تازه و پرستش خالقی نو در حوزهای بیگانه و خارج از اصول ایمان مسیحیت بوده است. پولس رسول در پاسخ به بدعت ناستیکی در لستره (آناتولی، آسیای صغیر) به مسیحیان و رهبرانی چون تیموتاوس چنین نوشت: «ای تیموتاؤس، تو آن امانت را محفوظ دار و از بیهودهگوییهای حرام و از مباحثات معرفت دروغ اعراض نما، که بعضی چون ادّعای آن کردند از ایمان منحرف گشتند.» (اول تیموتائوس ۶ : ۲۰ - ۲۱). پولس در تاکید بر تضاد ایمان مسیحی در ارتباط با این جنبش تازۀ زمان خود به مسیحیان غلاطیه هشدار داد، «با خبر باشید که کسی شما را نرباید به فلسفه و مکر باطل، برحسب تقلید مردم و برحسب اصول دنیوی نه برحسب مسیح.» (کولسیان ۲ : ۸)
اما، اصطلاح چه پیشینه و تاریخی داشته است؟ «عیسای تاریخی» از کجا سرباز کرد و به اصطلاح رایج قرن حاضر تبدیل شد؟
این واژهای با خزیدن به درون قاموس تازۀ الاهیات مسیحی، تبدیل به یکی از پرکاربردترین واژگان برخی از خادمین شده است. در راستای تحولات برخاسته از عصر روشنگری (Enlightenment) ، انسان اروپایی در تلاش بر بازنگری خود برآمد. انسانِ مخلوق میرفت تا بار دیگر هویت و اصالت درونی خود را به خود و جامعۀ انسانی و پیرامونش یادآوری کند. اصالتی که گویی از اذهان فراموش شده بود. در یک جمله آن پیام کم رنگ شده این بود: «انسان معیار همه چیز است، آنچه هست و آنچه نیست.» (بروتاغورث، فیلسوف یونانی پیش از میلاد، Protagoras) هر چند برای شنوندگانِ آن دوره و انسان امروزی جملۀ بروتاغورث گزارهای نو و زیبا به نظر آمد اما، با اندکی تفکر و آشنایی با کلام خداوند روشن است که چنین ادعای کذبی را حوا از شیطان شنیده و پذیرا شده بود. در راستای این تحول نوین و انتقادی، شخصیت و هویتی که محصول عصر روشنگری بود قدم به صحنۀ جذاب دنیای آکادمیک و دانشگاه گذاشت. آن هویت با نام «عیسای تاریخی» به دنیای غرب معرفی شد.
البته پیش از پرداختن به تاریخ مسیح کیهانی سطوری را به اندیشه و نظریات یک فیلسوف آلمانی به نام هرمان ساموئل رآیماروس (Hermann Samuel Reimarus) اختصاص میدهیم. در قرن ۱۸، هرمان ساموئل رآیماروس اولین شخصی بود که اصطلاح «عیسای تاریخی» را ابداع کرد. او طی مطالعات خود کتاب مقدس یهود و مسیحی را مردود شمرد. رآیماروس با استفاده از روشی که امروزه آن را پروسۀ حذفی (شیوهای در استدلال فلسفی و منطقی) مینامند، اقدام به مطالعه و تحقیق پیرامون کتاب مقدس کرد و در آن راستا اقدام به حذف هر جمله و گزارهای از انجیل کرد که آن را قابل درک یا قابل باور نمییافت؛ یعنی حذف معجزات، حذف وعدهها، حذف نبوتها و پیشگوییها و غیره. او در خاتمه، وی به نتایج ذیل نائل شد:
در مخیلۀ رآیماروس، سفر آخر عیسی به اورشلیم حاکی از نیت و قصد او در بازگرداندن و برقراری سلطنت پرشکوه داوود و استقرار شهر اورشلیم به عنوان پایتخت آن بوده است. اما، در خاتمه آن رهبر سیاسی سرنوشت یک رهبر سیاسی ناکام را داشت. سپس در اشاره به رستاخیز عیسای تاریخی، برهان این فیلسوف بر این قرار است که در مرگ ناکام و ناگوار، عیسای ساختگی صرفا نقش یک رهبر سیاسی را باز کرده است. به این مفهوم که شکست ماموریت عیسای تاریخی سبب تحریک و تشویق شاگردان شده تا در جسد عیسی را بدزند. رآیماروس از جمله کسانی بود که عبارت «جستجو برای عیسای تاریخی» " (The quest for the historical Jesus) را در اذهان همگان قرار داد. در خاتمه، رآیماروس به این نتیجه رسید که مسیحِ ایمانی حقیقت ندارد. اما، درک «عیسای تاریخی» آن هستۀ مرکزی است که ما باید از آن مطلع و آگاه باشیم.
در این زمینه نویسندگان متعدد غربی کتب و مقالات گوناگونی را به نگارش در آورده اند و مصرانه بر ادعای فوق پافشاری میکنند. پیش از هر گونه نتیجهگیری، لازم به تذکر است که گرایش و اهداف نویسندگان چنین کتبی طیف وسیعی را در بر میگیرند و هر دیدگاهی میتواند با سایر دیدگاههای موجود متفاوت باشد. اما، مضمون مشترک در تمامی آن نوشتهها تنها یک هدف نهایی و یک منظور را دنبال میکنند و آن ابراز تردید و شک در وجود شخصیتی به نام عیسای ناصری است. یکی دیگر از نکات مشترک در اعتقادات و نوشتار نویسندگان فوق مبتنی بر شالودهای مشترک است و آن اعتقاد به یک روح راستین و کیهانی است که میتواند در هر مذهب و اعتقادی قابل تجلی و ملموس باشد. عنصری کیهانی (و جهان شمول) که نماد کاربردی در هر مذهب، فلسفه، مسلک، و اعتقادی، بسیاری از جوامع بشری را در خود میگنجاند.
مسیح کیهانی: مکاشفهای نو یا چالشی نوین؟
در سال جاری، شبکههای اجتماعی مملو از عناوین، مطالب، و کلیپهای ویدئویی گوناگونی در حمایت یا رد مقولهای جدید برای کلیسای ایرانی ساکن غرب بودهاند. مقولهای که طی دو سال گذشته به گونهای جسته و گریخته به اذهان برخی از کنجکاوان و علاقمندان آن معرفی می شد، مقولهای تحت نام «مسیح کیهانی».
برای آشنایی با نظریۀ مسیح کیهانی، اگر قادر به سفر در حوزۀ زمان میبودیم، نخست میبایست توقفی در سالهای نخستین قرن بیست میداشتیم. در آن صورت آشنایی با شخصیت مشهوری به نام پییر تیلارد دوشاردن (Pierre Teilhard de Chardin)، کشیش ژزوئیت از کلیسای کاتولیک، خالی از لطف نبود. دوشاردن یک کشیش کاتولیک ژزوئیت با گرایشات عرفان گرایانهای بود که در کنار آن مطالعات عمیقی در زمینۀ فلسفه، زیستشناسی، و ستارهشناسی داشت و به عنوان یک زیست شناس قویا از معتقدین و طرفدران فرضیۀ داروین (تکامل یا فرگشتی) نیز محسوب میشد. عمانوئیل، (Emmanuel)، پدر پییر در مقام یک پدر مهربان او را با علم فسیلشناسی آشنا کرد، کاری که او به شکلی آماتور بدان میپرداخت. مادر وی، بِرته ادِل (Berthe-Adele) در مقام یک کاتولیک مومن او را با خدا و اعتقادات خود آشنا کرد..
برخی از خوانندگان بیتردید با یکی از کشفیات او در خلال اکتشافات دیرینهشناسی در کشور چین آشنا هستند. اکتشافی که منجر به یافت فسیلی شد که به انسان پکن (Peking Man) مشهور است. بسیاری از کتب الاهیاتی دوشارن در دوران حیات او به چاپ رسید اما غالبا با مخالفت کلیسای کاتولیک رومی روبرو شدند و از انتشار آنان خودداری به عمل آمد. در واقع، تا زمان مرگ دوشارن (اواسط قرن بیست، ۱۹۵۵) کمتر کسی با کتب و عقاید او آشنا بود. تحصیلات الاهیاتی دوشاردن با شروع نابهنگام جنگ جهانی اول ناتمام ماند و بر خلاف خواستۀ شخصی به ارتش فرانسه پیوست. مشاهدۀ رنج و حوادث در خلال جنگ جهانی اول، دی شاردنِ جوان را به تفکر واداشت. تاثیرات و صدمات جانبی جنگ از یک سو و آشنایی و علاقۀ قلبی او به ایگناتیوس لویولا (Ignatius Loyola)، قدیس کاتولیک کلیسای روم، قرن ۱۶ و بنیان گذار فرقۀ ژزوئیت زندگی و تفکر او را تحت تاثیر قرار داد.
دوشاردن، دیدگاه مذهبی و عرفانی قدیس ایگناتیوس را شالودۀ تفکرات خود قرار داد. اما، با تعمیم دادن آن به امور علمی مورد علاقۀ خود به عنوان یک دانشمند و محقق عقیدهای نو را از آن استخراج کرد. به طوری که نقطۀ آغازین بشر را تکامل داروینیست تلقی کرد. در همین راستا، در مقام یک فیلسوف او ملغمهای از علم و دین را مبتنی بر تکامل پایه گذاری کرد. آنچه که او آن را در سال ۱۹۱۶ «مسیح کیهانی» یا «Cosmic Christ» نامید. بر اساس این اعتقاد، کائنات، جهان پیرامون ما، و هر موجود در پروسۀ تکامل یافتن (سنتزهای پیشرونده) هستند، تکاملی مبتنی بر اتحاد و محبت که در راستای یک نقطۀ واحد و تام در حرکت هستند. دوشاردن معتقد بود که یک بٌعد این فرگشت را در رشد جوامع بشری، پیشرفت تکنولوژی، ارتباطات، سیاست، و اقتصاد انسانی می توان یافت. اما، بٌعد عمدۀ آن تکامل در هدایت جهان مادی به سوی رستگار کیهانی است، تکاملی که وظیفۀ عمده و اصلی پسر خداست.
دوشاردن، درک متفاوتی از پیدایش داشت. او پیدایش را به عنوان یک رویداد رد کرد. در حقیقت برای او، پیدایش یک پروسۀ مستمرو پیشرونده محسوب میشد که هر روز و در هر لحظه رخ میدهد. به عقیدۀ وی، خدا هر روز در پروسۀ خلقت مشغول به کار است. برای دوشاردن، بشریت و هر مولفۀ جهانی تشکیل مجموعهای از بردارهای پیشرونده و همگرا هستند که در نقطۀ پایانی (نقطۀ تقاطع) به کاملیت و نقطۀ تام خود نائل میشوند. پروسهای پیشرونده که مسیح عهده دار آن است. نتیجتا، آن نقطۀ کانونی و همگرایی بردارها مصاف با بازگشت ثانوی مسیح خواهد بود که منجر به شروع همگرایی جدیدی توسط شخص دوم و سوم تثلیث اقدس خواهد بود (شروع یک چرخۀ نو).
جرالد وِرشورِن (Gerard M. Verschuuren) در کتابی تحت عنوان، "The Myth of an Anti- Science Church: Galileo, Darwin, Teilhard, Hawking, Dawkins" پیرامونتی تیلارد دوشاردن می نویسد: «در قرن بیستم، او برای بسیاری از اعضای فرقۀ ژوزئیت به مقام آینده نگر و یک پیشگو ارتقا یافت. برای آنان تیلارد دوشاردن، تبدیل به یک الگو و نمونۀ قابل احترام بود. علیرغم مخالفت و انتقادهای روحانیون کاتولیک در ضدیت با عقاید دی شاردن، نظریات او در بافت فکری جامعۀ ژزوئیت رسوخ یافت. سرایت آموزههای او (یا آلودگی به اظهار برخی از متفکران ژزوئیت) تبدیل به عنصر عمدۀ تفکرات ژزوئیتها و سایر گروه های کاتولیک شد. در این پروسه، بسیاری از ژزوئیتها و دیگر الاهیدانان کاتولیک رویکرد تکاملی او را پذیرا شدند.» (صفحۀ ۱۱۸)
یکی از مفاهیم و تفاسیر برداشتی از فلسفۀ «مسیح کیهانی» خداانگاریِ جهانِ هستی (Pantheism) است. بر طبق این ادعا، تمامی عناصر فیزیکی و آنچه در کائنات هست، الاهی محسوب میشوند. نظریۀ پییر تیلارد دوشاردن از ابتدا با مخالفت های زیادی چون "خدانگاری جهان هستی" بوده و هست. گزارۀ فوق میتواند محصول فکر منکران و منتقدین این نظریه باشد. خصوصا که گروهی از گروههای کاتولیک معتقد به مسیح کیهانی قویا این ادعا را تکذیب میکنند. در بخش دوم مقاله به این بخش و سایر بخش های مورد انتقاد آن چون خدافراگیردانی (Panentheism)، نگاه فرودستانه پیرامون کتاب مقدس (Low View of Scripture) ، نگاه فرودستانه پیرامون مسیح شناسی (Low Christology)، کثرت گرایی دینی (Pluralism) ، ازدواج بین ادیان (Interfaith Marriage)، همجنسگرایی (Homosexuality)، ووک (Woke) و غیره خواهیم پرداخت.
لازم به یادآوری است که فلسفۀ مسیحِ کیهانی از ابعاد متعددی شکل گرفته و فلسفههای گوناگونی در بازههای زمانی متفاوت در شکلگیری آن نقش به سزایی داشتند. تا به این جای بحث باید خواننده باید به این نکته پی برده باشد که با توجه به ماهیت این تفکر اعتقادی، ویژگی تکاملی آن قابلرویت است و اینکه قطعا این نوع نگاه در آینده نیز ابعاد تازهای به خود خواهد گرفت. البته هستۀ مرکزی این تفکر به نوعی ثابت است ولی انعطاف بیش از اندازهای ابعادی گسترده و چند وجهی بدان میبخشد که در ادامه بدان خواهیم پرداخت.
گروهی متشکل از اعضای سابق فعال در کلیسای انجیلی مشایخی ایران که بعد از مهاجرت به غرب با رصد روایت حاکم بر آموزهها و تعالیم کلیسای پروتستان فارسیزبان خارج از ایران، درصدد برآمدند تا با ارائه مطالب، نوشتهها اعم از نگارش یا ترجمه و تعالیم مبتنی بر کتابمقدس بستری را فراهم کنند تا نقشی هدایتگر و اصلاحگرانه برای کلیسای امروز و آینده در دنیای فارسیزبان باشند ...